نوشیدن یک چای داغ سر صبح، زندگی با همین چیزهای کوچک شروع می شود. دقیقا مثل به دنیا آمدن یک کودک. اولین گریه و اولین لبخند. و واقعیت این است که در نهایت هم زندگی با همین چیزهای کوچک تمام می شود. و به قول محمود درویش در پایان : «فراموش می شوی ، گویی هرگز نبوده ای!».
شاید درست ترین استفاده از زندگی درک همین چیزهای کوچک باشد. چیزهایی که گاه هر روز انجام می دهیم اما بدون توجهی به آن و به طور کاملا مکانیکی. صبح ها که از خواب بیدار می شویم چای می چسبد. اما واقعا چقدر توجه می کنیم به آن لحظه ، به اینکه امروز هم بیدار شدم و چای چقدر امروز چسبید!
از لحاظ علمی میتوان بررسی کرد که چرا چای در هنگام صبح میچسبد. اتفاقاً بسیار هم منطقی است که بچسبد.
چای حاوی موادی است که از لحاظ علمی بر بدن و ذهن ما تأثیرات مثبتی دارند. یکی از این مواد کافئین است که به عنوان یک محرک طبیعی عمل میکند. کافئین با مسدود کردن رسپتورهای آدنوزین در مغز، باعث افزایش هوشیاری و کاهش احساس خستگی میشود. این امر کمک میکند تا روز خود را با انرژی و تمرکز بیشتری آغاز کنیم.
علاوه بر کافئین، چای دارای ال-تئانین نیز هست؛ یک اسید آمینه که به آرامش ذهنی و کاهش استرس کمک میکند، بدون اینکه باعث خوابآلودگی شود. ترکیب کافئین و ال-تئانین در چای باعث میشود تا همزمان احساس هوشیاری و آرامش را تجربه کنیم. این ترکیب منحصر به فرد در چای، به ما کمک میکند تا با ذهنی آرام و متمرکز به استقبال روز برویم.
نوشیدن یک نوشیدنی گرم در صبح نیز میتواند حس راحتی و آرامش را افزایش دهد. گرمای چای باعث تحریک سیستم گوارشی میشود و متابولیسم بدن را افزایش میدهد. این موضوع به هضم بهتر صبحانه و تأمین انرژی مورد نیاز بدن کمک میکند.
از دیدگاه روانشناختی، انجام یک روتین صبحگاهی مانند نوشیدن چای میتواند حس ثبات و کنترل را به ما القا کند. این لحظههای کوچک آرامش، فرصت تفکر و آمادهسازی ذهنی برای روز پیشرو را فراهم میکنند.
بنابراین، چای در صبح میچسبد زیرا ترکیبات آن تأثیرات مثبتی بر بدن و ذهن ما دارند و به ما کمک میکنند تا روزمان را با انرژی، آرامش و تمرکز آغاز کنیم. شاید ارزش آن را داشته باشد که لحظهای درنگ کنیم و از این تجربه ساده ولی عمیق لذت ببریم.
اینها درست است مطالب علمی که نشان می دهد چرا چای صبح ها بیشتر می چسبد. اما به عقیده من این تمام داستان نیست. موضوعات دیگری هم وجود دارد، زوایای پیدا و پنهان دیگری. در واقع همیشه همینطور است. هیچ چیز به سادگی آنچه به نظر می آید نیست. امروز مطلبی را می خواندم که می گفت دانشمندان حالت سومی بین مرگ و زندگی پیدا کرده اند. نمی دانم معنی آن چیست حتی نمی توانم تصور کنم. اما این را می فهمم که در ساده ترین مفاهیمی که به آن ها شک نداشتم باید شک کنم. اینکه نبود زندگی مرگ نیست. این تمام معنی را دگرگون می کند.
همیشه فکر می کردم زندگی را می شود با مرگ تعریف کرد. چون دوگانه زندگی ست. چون مرز می گذارد بین زنده ها و … . تا همین امروز زندگی برایم روز بود و مرگ شب. یک تعریف دوگانه یا به قولی باینری. ولی راستش همین تعریف هم ساده نیست جایی میان روز و شب وجود دارد. گویی در حقیقت هرگز مرز مشخصی وجود ندارد. بدون مرز چگونه می توانیم مفاهیم را تعریف کنیم؟ بدون تعاریف چگژنه می توانیم زندگی را تاب بیاوریم؟
من امروز ، یک جواب ساده دارد. لحظات کوتاه و ساده. مثل همین یک لیوان چای داغ سر صبح. با نوشیدن تنها یک لیوان چای صبگاهی می فهمم که زنده ام حتی اگر نتوانسته باشم زندگی را تعریف کنم. بله سخت است بدانی که هیچ نمی دانی. اما حتی همین الان با اینکه صبح نیست و شب است می توانم یک فنجان چای بریزم و از آن لذت ببرم. به راحتی می توانم اکنون بگویم ، من چای می نوشم پس هستم!!!
دیدگاهتان را بنویسید